Tuesday 19 June 2012

از ازل تا بعد(قسمت اول)

می دونی ماجرای من از کجا شروع شد؟خوب معلومه از وقتی که به دنیا اومدم . شاید بگی اوهوک ماجرات بر می گرده به قبلش یه چشمکم حواله ام کنی اما بد نیست بدونی که من مال نسلی هستم  که بچه ها رو خدا می داد اونم از طریق بقچه پیچ کردن و دادن دهن یه لک لک که رندوم پرتمون کنه در خونه زن و شوهرایی که از خدا بچه خواستن !! آره داداش! ما از اوناش نیستیم .دوران بچگیم رو خیلی دوست داشتم و دارم . تعریف عوام در یک کلمه از من واژه ثقیل و پر مفهوم "گه"بود!!!شنیدی می گن بچهه از اون گهاس؟؟؟منم از اوناش بودم .نوزاد که بودم دایم مریض بودم .یک بند عر می زدم . از هر واکسنی که بهم می زدن همون مریضی رو تمام و کمال می گرفتم .خواب نداشتم .خوراک هم همینطور ولی شگفت انگیز اینکه شکمم گویا خوب کار می کرده .گویا طنین بادهای معده من زبان زد خاص و عام بوده .روایته که یک بار بغل مادر بزرگم یه بادی ول می کنم انقدر صداش زیاد بوده که همه زل می زنن به مادر بزرگ بیچاره ام.!!!چون اولین (و در نهایت آخرین) تجربه بچه داری  مادر و نوه داری مادر بزرگم بوده گویا حرکات نوظهور هم از خودم زیاد نشون می دادم . مثلا قبل راه افتادن دویدم!!! آره والا جدی می گم . گویا یک بار به زحمت ایستادم و بعد به یک سمت خم شدم و کج کج شروع کردم به دویدن بعد هم خوردم به دیوار و همونجا پخش زمین شدم . طفلی خانواده کلی زحمت کشیدن تا من راه افتادن عادی رو یاد گرفتم البته تا قبل از رسیدن به این مقصود دور خونه رو پشتی می چیدن (اونایی که مال نسل ما نیستن پشتی یه چیزی تو مایه های بالش اما بزرگتر بود اما کوچکتر از تشک!!!)زود به حرف افتادم و از این قابلیت و تواناییم گویا خیلی استفاده می کردم . عین رادیو که روی یک فرکانس ثابت تنظیم شده باشه یک بند صدام شنیده می شده .بدون نویز بدون قطعی!!!سعی می کردم کمتر از جملات خبری استفاده کنم . تخصصم در جملات سوالی اون هم از نوع بی ربط بود.:
*چرا عروسی مامان بابام دعوت نبودم؟
*چرا توی شکم مامانم درس نخوندم دیپلم بگیرم بعد بیام بیرون؟
چرا توی شکم مامانم غیر من یه داداش نبوده ؟
چرا همه خواهر برادر دارن من ندارم ؟
چرا حیوونا حرف نمی زنن؟
چرا ما اتوبوس نداریم؟
پس چرا اونا اتوبوس دارن؟
کیا اتوبوس دارن ؟
........
اخلاق حسنه و شیرین زبونیام و سوالات دل نشینم باعث شد که از همون کودکی عنصر دوست داشتنی محسوب بشم .فقط نمی دونم چرا هر وقت مادرم از کسی می خواست من رو برای یک ساعت نگه داره همه دلپیچه می گرفتن و تا مرز سرطان پیش می رفتن و قسمت نمی شد از من نگهداری کنن!.
بزرگتر که شدم همچنان این علامت سوال بالای سرم رژه می رفت .اما دغدغه هام جدی تر شده بود . عمده مشکلم این بود که بدونم پدر مادر واقعیم کیا هستن . آخ که چقدر دلم می خواد از همینجا چند تا فحش کشدار نثار صدا و سیما کنم . هرچی شخصیت بد بخت ، یتیم  مادر پدر گم کرده ، بی خانمان ، مفلس ، پیزوری ، داغون ، رند ، کلک و...بود رو یک جا توی یک ساعت در قالب کارتون می داد به خوردمون . منم که مستعد دایم در حال همزاد پنداری بودم .البته با احتساب نیم ساعت قبل شروع برنامه کودک که اختصاص داشت به نشون دادن عکس گمشده ها و نیم ساعت بعد برنامه کودک که بچه هایی که دستشون توی چرخ گوشت گیر کرده بود یا آب جوش ریخته بود روشون و کلا دفرمه شده بودن 
دیگه فحش هم جواب نمی ده ... !
......
حالا چی شده افتادم به یاد بچگیامو دارم خاطراتم رو شخم می زنم ؟می خوای بدونی؟
والا راستش........
ادامه دارد

No comments:

Post a Comment