Saturday 22 September 2012

کشک نوشته مهرماه-سکانس از من برداشت از خودتون

نمی دونم چه کوفتیه اما امیدوارم صعب العلاج یا واگیر دار نباشه اینکه خوبم ، خوبم ، خوب اما یک دفعه شارژ خالی می کنم ....می رم توی فاز "اصلا نمی دونم چه مرگمه !!!" امیدوارم آخرش به هاری ختم نشه :کف کنم و گاز بگیرم !!!
فکر کنم مال این ساخت و ساز لعنتیه ..تب واگیردار بکوب ، بریز و دوباره بساز...یه ذره کوچه شده خط مقدم جبهه ..انقدر تانک و ماشینای غول پیکر میان و می رن که علاوه بر تداعی 8 سال جنگ و تبعاتش ، سرو صداش دیوانه کننده است ...هر از چند گاهی هم یک ویبره شدیدی حس می شه ..چهار خونه در چهار جهت همزمان در حال گود برداری و خونه ای که در بین اونها گیر افتاده ...خونه ای فکسنی...داغون و از نفس افتاده ...منتظر یه اشاره کوچیکه تا بند از بندش جدا شه و بریزه ...خدا رو شکر می کنم که فقط چهار جهت هست اگه 5 جهت بود الان داشتم تو خیابون فانوس به دست دنبال آدم می گشتم .شایدم خرم رو برعکس سوار می شدم !!!

البته خیلی هم نمی تونم بندازم تقصیر عمله بنا ..این حالم رو می گم .قبلا هم پیش می اومد ولی الان فراوانیش بیشتر شده .اگه 10 سال پیش بود می گفتم هیچ کدوم اینا نیست ..جمع کن خودتو داری عاشق می شی .اون موقعها موقع عاشقی این حالت مست و ملنگی رو داشتم ولی الان قطعا می دونم همچین خبری نیست

از همه بدتر اینه که دست و دلم به نوشتن نمی ره .لابد می گی "می شه بفرمایین الان داری پس چه غلطی می کنی؟" منظورم نوشتن مقاله و کتابه ...نوشته ای که از توش نون دربیاد.اتاقمم سگ می زنه گربه می رقصه ..درهم و برهم .این یکی دیگه همش تقصیر این نکبت خراب شده ، کوچه ریخت و پاشه که ذهن من رو هم به هم ریخته بازتابش شده بی نظمیه اتاق .مامان می گه :"واسه تنبلیت بهانه نیار، آسمون ریسمون می کنی توجیه کنی تنبلیتو " .نمی دونم شاید حق با اون باشه .زاییدتم .بزرگم کرده .بیشتر می شناستم .

بذار یه نگاه به تقویم بندازم ببینم اون تیک قرمز مال چه روزیه ..اه ..نه مربوط به اونم نیست این حال گه مرغی... دلم می خواد پنجره رو باز کنم هوای پاییزی بیاد .اما قبل هوای پاییزی یه لایه خاک می شینه رو اثاثیه ..دارن می کوبن خوب .هرچی هم آقای همسایه گلوشو جر می ده آب بریزین خاک هوا نشه یه جواب فقط می شنویم :"ای آقا من 20 ساله تو کار ساخت و سازم کارمو بلتم ! یه جور خراب می کنم هیچ اتفاقی نیافته خاک هم هوا نشه "راستی دقت کردین همه یه 20 سالی تو کارشون تجربه دارن !!ولی باز آمار گند و خرابکاری انقدر زیاده 

دستم رو بذارم رو دیوار اتاقم می تونم خراش چنگک بیل مکانیکی رو حس کنم .درست دیوار به دیوار من ..هیچ وقت دقت نکرده بودم که یه دیوار فاصله بین من و اتاق همسایه بغلیه ...جالب می شد اگه یه پسر بزرگ داشت همسن سال خودم یه بار می کوبید به دیوار یعنی سلام .دوبار پشت هم یعنی ببینمت؟سه بار....بی خیال فعلا که همچین خبری نبوده ...

یکی از دوستام دکتره .نه مث من .دکتر واقعی.یعنی پزشکه .می گه اینا علائم یائسگیه !هر چی حساب می کنم حداقل یه 15-20 سالی محل دارم .بعید می دونم .ولی باید بهش فکر کنم اگه اینطور باشه باید قید مادر شدن رو بزنم کامل .البته هنوز ویارش هم به سرم نیوفتاده .اینکه بخوام مادر یه بچه بشم ولی فکر اینکه نکنه یه وقت نشه آدم رو حریص می کنه که بره سراغش...به صورت یه احتمال ممکن بیشتر روش برنامه ریز کنه 

برم ببینم می تونم از نوشتن پول در بیارم؟؟ فعلا وقت فکر کردن به این کشکیات رو ندارم ..بعدا .بعدا ..کی نمی دونم ولی بعدا 

Friday 21 September 2012

یک ساعت اضافه تر

 ساعتها را یک ساعت عقب کشیدن و من رسما یک ساعت اضافه تر دارم برای زندگی کردن . برای انجام کارایی که دلم می خواد...مث  یک تکه کیک شکلاتی بیشتر، یا یک قاچ  هندونه تگری شتری بیشتر ، ناخواسته و نطلبیده .. با این یک ساعت چه کار کنم 60 دقیقه ...10 دقیقه اش را می تونم به آهنگ مورد علاقه ام گوش کنم .اون هم دوبار...یکبارش را اول گوش می کنم بار دومش رو چند دقیقه بعد...می تونم زنگ بزنم به یه دوست و ده دقیقه اش رو با اون حرف بزنم ...اوه ...نه ساعت 11 شبه ...می تونم بشینم پای کامپیوتر و ببینم چراغ کی روشنه ...باهاش گپ بزنم ...می تونم یه چایی بیشتر از شبای دیگه بخورم ... می تونم چند خط بیشتر بنویسم اصلا 10 دقیقه نه نه 6 دقیقه اش رو می ذارم واسه نوشتن ...می تونم اتاقم رو سر فرصت تمیز کنم ...دو دقیقه اش رو می ذارم واسه جمع کردن اتاق!!! خوب بدم میاد از این کار 2 دقیقه هم زیاده ..دلم نمی خواد با انجام کارایی که دوست ندارم خرابش کنم ....
هفت دقیقه هم باشه واسه آسمون برم ستاره ها رو دید بزنم !!

می تونم امشب یه ساعت زودتر بخوابم ...آره این فکر بدی نیست ...یک ساعت اضافه تر دارم واسه کاری نکردن ...زل بزنم به سقف و فکر کنم که سال گذشته چه کارا کردم ...یا اینکه چه کارا دوست دارم بکنم ...یک ساعت بی خیال دنیا شم ...کاش می شد یه قوطی برداشت و این یه ساعت رو ریخت توش واسه مبادا ...واسه یه جاهایی که وقت کم میاری و یک ساعت برات کلی ارزش داره ...مث امتحان ...وقتی وقت کم میاری...یا موقع خداحافظی از کسی که دل کندن ازش برات سخته ...اون وقت وقتی جفتی با بغض همو نگاه می کردیم و اون ساعتش رو نگاه می کرد و می گفت :دیگه وقت رفتنه !!با هیجان قوطی رو در می آوردم و می گفتم :نـــــــــــــــــــــــــــــه ! هنوز یه ساعت داریم ...

آخ چقدر خوب بود نه ؟؟ چقدر کار می شه با یک ساعت اضافه کرد ..از این وقت اضافه کاذب زندگی..مهم نیست که از فردا صبحم یه ساعت کم می شه ...مهم اینه که من الا ن یک ساعت اضافه دارم ...می تونم بار دومی که موسیقی مورد علاقه ام رو گوش می دم باهاش بخونم ...هم خوندم هم گوش کردم تازه در وقتم صرفه جویی کردم ...راستی خوبه که این وقت اضافه تو شبه ...

پاشم ..برم ...فقط یک ساعت دارم و کلی کار....

Tuesday 11 September 2012

تخریب اعصاب عمومی


گوساله انگار در ماراتن سقف زنی شرکت کرده !!فرت و فورت ، تند و تند سقف اول رو با تف مالی ساخت ...حالا یه هفته است مته داده دسته کارگرا که سقف رو خراب کنن؟؟؟؟چرا؟چون سرش به تهش پنالتی می زده یه3 متر ناقابل تو نقشه اشتباه کرده ...نه !الان تو حق نداری بگی :"به تو چه ! خودش ضرر می کنه " چون اونی که ضرر می کنه اعصاب منه ....از 8 صبح تا 8 شب قار قار ممتد ...انگار یه دکتر دندون پزشک مته به دست ، تا ته عمق وجودت  داره دندونات رو می تراشه ...
این همه بی دقتی ، این همه عجله ، این همه دوباره کاری، هزینه زیاد و از همه مهمتر "تخریب اعصاب عمومی" رو نه می تونم توجیه کنم ، نه هضم و نه حتی دفع !!
ا
از این مته کاریها زیاد می شه دید ...نمونه واضح دیگه اش روش نوین بچه داریه که تومنی سنار با متدی که ما بزرگ شدیم توفیر داره ...بهش می گن"بچه سالاری".عامیانه اش یعنی بذار بچه هر غلطی خواست بکنه والا تربیتش خدشه دار می شه ...
نشستی تو رستوران .داری خدا تومن پول غذا می دی.می خوای اعصاب کش اومده ات رو یه صفایی بهش بدی.میز بغلت یه زوجن که یه بچه گوگولی دارن .به بچه نگاه می کنی.قند ته دلت آب می شه .داری فکر می کنی اگه منم بچه داشتم الان اینجا بود و از این فانتزیها که یهو بچه -با دلیل یا بی دلیل - شروع می کنه به جیغ زدن و هوار کردن و گاهی هم قاشق چنگالی پرت می کنه ...

همه جور اتفاق می افته  الی  حرکتی مبنی بر ساکت کردن بچه . انگار پدر مادر محمد رضا کوچولوی شجریان هستن که داره اولین کنسرتشو واسشون اجرا می کنه .دلت می خواد سرت رو بکوبی به دیوار(من اگه رستوران بزنم قطعا دور همه میزها دیوار می کشم که ملت اگه خواستن سرشونو بکوبن بهش) غذات رو خورده نخورده تموم می کنی و می پری بیرون .....

و این اعصاب عمومی به کرات  مورد تجاوز غیر قرار می گیره و این داستان ادامه داره ....

Saturday 8 September 2012

میازار سوسکی که گه می خورد ...

نشسته بودم روی مستراح فرنگی و داشتم فکر می کردم !( به نظر من یکی از دنج ترین مکان ها برای تفکر مثبت و منفی و تصمیم گیریهای اساسی همینجاست .(که ناگهان عبور سیاهی کوچیکی رشته افکارم رو پاره کرد. یک سوسک ریز. البته سوسک بودنش به ریز بودنش می چربید. چرا که یکی از بزرگترین فوبیاهای من در زندگی همین رویارویی با موجود کریه و مشمئز کننده ای به نام سوسکه .خواستم مطابق معمول جیغ بزنم و بپرم بیرون اما یاد  این جمله که خودم همیشه واسه همه نسخه می پیچم افتادم که:"بهترین روش مقابله با ترس مواجه شدن با عامل ترسه" ...
سوسک کوچولو شاخک تکون دهان داشت همون دور و بر می پلکید و من چاره ای جز تصمیم گیری نداشتم . می تونستم پامو بذارم روش...یا حتی یه تف کوچیک هم روش می نداختم حتما غرق می شد ...اما یه راه دیگه رو انتخاب کردم."پیف پاف"رو برداشتم و سوسک رو نشونه گرفتم با همون فـــــــــِس اول ، سوسک غش کرد و شروع کرد به دست و پا زدن ولی مث اینکه تمام ترسهای  فروخفته و نهفته این سالها یک دفعه شکفت و این انگشت اشاره من از سر حشره کش کنار نرفت و با تمام وجود حشره کش رو روش اسپری می کردم.دیگه حیوون بخت برگشته چندش ، دست و پا هم نمی زد ولی من همچنان داشتم سوژه رو هدف می گرفتم .....

حس آتیلا رو داشتم بالا سر هکتور .مثل یه جنگجوی قدرتمند...که دشمن دیرینه اش رو  کشته باشه که یک دفعه نفسم بند اومد....حشره کش از دستم افتاد ..سرفه می کردم و بعد گلاب به روتون بالا آوردم و پخش کف حموم شدم !!!

پرستاری که داشت سِرم وصل می کرد پرسید :بهتری؟ با سر اشاره کردم که :بله!!دکتر بالاسرم در حالیه داشت از خنده غش و ضعف می کرد می گفت :تا حالا مسمومیت با پیف پاف ندیده بودیم !!!فکر کن اگه می مردی می گفتن جوان ناکام مرگ در اثر ...(استشمام پیف پاف!!!!(هر هر هر) بعد رو کرد به پرستار:بهش اکسیژن هم وصل کنین ...

..............
نکات اخلاقی:
اولا هر کی گفت مواجه با ترس غلبه به ترسه شکر خورد 
دوما در فضای بسته پیف پاف نزنین ...
سوما من که هنوز مث سگ از سوسک می ترسم و فوبیا به جای خودش باقیه ...ترس از پیف پاف هم بهش اضافه شد ولی این سوسک ننه مرده ترس نداره گه می خوره به آدما کاری نداره ...