Friday 23 November 2012

غذای عشقی

غذا که می خوری با ید همه حواست به بشقابت باشد. باید ببینی ، حس کنی، بو بکشی، باید آب دهانت راه بیوفتد...اصلا از اول شروع کنیم در رستوران را که باز می کند باید یه گوشه ای پیدا کنی که دنج باشد اما کور نباشد. حواست به خودت باشد هر از گاهی یک نظر بازی هم کردی کردی ...بگذار پای چاشنی غذایت...باید با دقت منو را بخوانی دنبال غذای مناسب حال آنت باشی.....

باید حواست به تک تک قاشق و چنگالی که سمت دهانت می بری باشد نه برای محاسبه میزان کالری..می خواهی کالری بشمری چرا آمدی رستوران ؟چرا لحظه ات را خراب می کنی؟فوقش فردا را هم می کشی پیاده گز می کنی....برای لذت بردن از هر لقمه حواست باشد...لقمه های بزرگ بزرگ که تمامی سنوسرهای زبانت درگیر شوند...باید آرام بجوی ...تا حالا لقمه را گوشه لپت نگه داشتی؟نه؟!!!نیم عمرت را به فنا دادی....


امان از وقتی که این غذا خوری مقارن می شود با دیدار اولیه به منظور آشنایی دو نفر. می خواهی از یک پرس چلو کباب و یک پارچ دوغ کل شجره اش را بکشی بیرون .اگر همه حواست به او باشد لذت غذا خوردن را چه کنی؟اگر لذت غذا خوردن غالب شود هزار تا سو تفاهم به وجود می آورد... دارد یک حرف نا مربوط نا خوشایند می زند تلاقی می کند با لقمه پر ادویه ، چاشنی اش به مذاقت خوش می آید قیافه رضایت مند به خود می گیری طرف را یابو بر می دارد چیزی می گوید و پیرواش پیشنهاداتی می کند که اگر پاشنه کفشت را در حلقومش فرو نکنی آرام نمی گیری!!!!و حتی بر عکس...

اینها به کنار آن یارو که مانند دست بیل کنار میز می ایستد هی پشقاب بر می دارد ، چنگال می گذارد یک پر برنج یا نان می ریزی روی میز چنان می پرد و دستمال می اندازد روی آن که حس می کنی بت من آمده نجاتت دهد !!!!نه لقمه بزرگ می توانی برداری چون باید زود بجویش و در بحث شرکت کنی ، نه از مزه می توانی لذت ببری نه از محیط....گند زده می شود به همه چی...البته اگر طرف هم پایت باشد و زمانهای غذا خوردن و صحبت کردنتان با هم سینک شود شاید بعد ها هر بار مثلا غذای دارچینی بخوری طعم آن روز زیر زبانت بیاید!!!!


من خودم هیچ وقت از غذا خوردن با کسی چیزی دستگیرم نشده از قبل و بعدش چرا ولی از زمانی که به غذا خوردن گذشته نه ....از آدمهایی که جای تو غذا انتخاب می کنند ، دائم لقمه هایت را می شمرند ، مهمانت می کنند ولی با تو مانند مهمان رفتار نمی کنند خوشم نمی آید ...هم سفرگی با ین جور آدمها حس بدی دارد.کسی که به مهمانش احترام نگذارد ، یک جورهایی خودش را می کوبد ...این طور نیست ؟...راستی انعام دادن را دوست دارم ...عرف قشنگیست ...هر چقدر هم کم باشد بهتر از نبودنش است مخصوصا آن دربانی که ساعتها سر پا می ایستد و در را باز می کند را می توان با یک چند هزاری خوشحال کرد ...چرا که نه ..آدمت را از این مرامهایش بشناس نه از لپ ور قلمبیده اش نه اینکه دوست دارد با چلوکبابش پیاز بخورد ...بشقابش را تا ته تمام می کند ؟نوش جانش...کسی که ذائقه چشاییش خوب کار می کند طعم زندگی را نیز خوب می چشد ......


شاید بهتر باشد اولین دیدار در یک کافی شاپ ساده باشد .چای و کیک ...همین ...