Thursday 31 May 2012

دلبرانه



این روزها از این در و آن در همه از جمله دوستان آشنایان ، همسایه ها ، کسبه محله ، اتفاق و تقدیر و حتی خود خدا دست به دست هم دادن تا این حقیر را به خانه بخت بفرستن بلکه سرو سامانی بگیرم.هر چه جز می زنم و عجز و لابه که من را بی خیال شین اونی که من می خوام و اونی که منو بخواد تو هیچ دکون عطاری یافت می نشود به گوششان نمی رود که  نمی رود.القصه ، در همین راستا چندی پیش به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد من با آقایی آشنا شم که به نظر دوست عزیز بسیار با کمالات و از خانواده اصیل و پولدار بودند. من هم قبول کردم. قرار شد که تلفنی قرار ملاقات بگذاریم. بگذارید آقای ایکس صدایش کنم. آقای ایکس تماس کرفتن و از لحن صدا و کلمات معلوم بود که بسیار لفظ قلم هستن اما نمی دونم چرا بعدسومین جمله از ش پرسیدم:
من: شما تا حالا تو زندگیتون کتاب هم خوندین؟ غیر از کتاب درسی؟
آقای ایکس: خیلی نه
من: می شه اسم دو تا شو بگین:
!!!!!!آقای ایکس: بلندیهای بادگیر و بامداد خمار
من: شرمنده ، می شه یکی دیگه هم بگین؟
آقای ایکس: درس می پرسی خانوم معلم؟( این را در حاشیه بگم که هر کی به من می رسه در همان روز اول معلم بودنم را به رخ می کشه. انقدر حس بدی دارم که فکر می کنم دیگر معلمی شغل انبیا نیست .شغل ... هاست)
آقای ایکس: راستش همین دو تا رو بیشتر نخوندم .من خیلی به کتاب اعتقاد ندارم.فکر می کنم زندگی بهترین معلمه.منی که تو اجتماعم دیگه همه واسم کتابن!!!!تازشم اصن حس خوندن ندارم. همه واحدامم پول دادم نمره گرفتم.دو تا از استادامم خانوم بودن عاشقم شدن همین جوری نمره دادن....من: اما من کتاب زیاد می خونم
آقای ایکس : خوبه .زن آدم با کمالات باشه با کلاسه 
من: جدی؟ دیگه چه هنرایی داری؟
آقای ایکس : پیانو هم می زنم...
من" جه خوب.
بعد یهو یه صدای دنگ و دونگی اومد که فکر کردم یه گربه داره رو کلاویه های پیانو خر غلت می زنه .
آقای ایکس یه لخندی زد بعد گفت البته دستم هنوز گرم نیست الان.
من:الان که شما این صدا رو در آوردین ساعت 10 شبه. کسی خواب باشه که زهره اش می ترکه...
خوشش نمی آِد. 
آقای ایکس: از موسیقی هیچی سر در نمی آری نه؟
من : نه من فقط گوش می دم.
از اینترنت خوشش نمی امد. اما فیس بوک را دوست داشت و ای میل نداشت !!!!اما موبایلش آی فون بود!!! همه اینها را گفت. باورتان می شه؟؟؟؟
 .خلاصه سرو ته مکالمات رو هم آوردم.گفت فردا هم رو حضوری ببینیم
مودبانه سعی کردم که فرار کنم نشد.در ضمن چون خیلی ها اعتقاد دارن که من به همه جفتک می زنم گفتم این یک بار پایم رو غلاف کنم ببینم چی می شه .
خلاصه فردا اومد  با یک بی .ام . دبلیو 530 . اما عین شتر از تو ماشین تکون هم نخورد خواستم بی خیالش شم اما نمی دونم چه کرمی من رو کشاند.داخل ماشین نشستم.جوری نشسته بود که ساعت رولکس چند میلیونیش معلوم باشد.
گفتم : ساعت قشنگی داری.
گل از گلش شکفت . گفت : 13 میلیون پولشو دادم.
من: 13 میـــــــــــــــــــــــلیون؟؟؟من پارسال چین بودم . اگه می شناختمت  واست میاوردم. اونجا 5 هزار تومنه همین .منم فکر کردم 5 هزار تومن خریدی
دلش می خواست همونجا پرتم کنه پایین. از نوک دماغ تا پس کله اش سرخ شده بود.
آقای ایکس: پس برند شناس هم نیستی؟من خیلی برام مهمه خانومم برند پوش باشه ها..
من:(چشمهایم را تاجاییکه جا داشت باز کردم و ذل زدم به او) نه بابا!!!چه جالب
این را دیشب هم گفته بود.من هم گشتم عادی ترین لباسم که از این مانتو شلوارهای چروک بود پوشیدم. انکار از دهن سگ کشیده بودن بیرون.اما صادقانه بگم نمی دونستم زیر بغلش پاره است. که از نگاه او به زیر بغلم وقتی دستانم را تکون می دادم و حرف می زدم فهمیدم.
خلاصه کلی از پولش گفت. از اینکه قبل این ماشین یک بی .ام .دبلیو سری 7 داشته که فقط او داشته .اما فروخته چشم نخوره. بعد این هم چون می خواد خانواده تشکیل دهد بنز اس می خرهوکلی لباس مارک دارهو......من هم از نظر او دیوانه بودم که این همه درس خوندم به جای اینکه یاد بگیرم به سر و وضع خودم برسم. کلا با کار کردن خانومها مخالف بود. بودن زن در اجتماع رو بد می دونست. از این گفت که همه دخترها عاشق ماشینش می شن و خیلی مکش مرگ ماست کلا و خاطر خواه زیاد داره و اصولا دخترها از او خواستگاری می کنن و برای اینکه نکنه من از خاطرم بره چند باره تاکیید کرد پول زیاد داره.بعد یک سی دی گذاشت که پیانو بود و سنتور گفت پیانواش را خودم زدم و تارش را دوستم.گفتم: پیانو با سنتوره نه تار.گفت نه تاره.کلی بحث کردیم.پرسیدم اون سازی که می زد دو تا چوب هم داشت که با چوبها به سیم می کوبید .گفت : آره.من هم گفتم : آهان حق با شماست تاره!!!!! بعد گفت: در مورد موسیقی نظر نده .چون هیچی نمی دونی.بعدسی ی را عوض کرد . 
تمام این حرفها را هم با تکان زیاد دستم می  زدم که زیر بغل پاره ام بیشتر معلوم شود.آی تو اعصابش بودم!!!
پیشنهاد داد بریم ناهار رودر نایب چالوس بخوریم .من یک کم نگاهش کردم و پرسیدم: شما که دزد نیستی؟ با تعجب گت نه.گفتم: قصد بدی هم که نداری؟ جای خاص که نمی ریم : گفت نه .خلاصه خیالم راحت شد .راه افتادیم ناهار را در جاده چالوس بخوریم.
من: اگه می دونستم می ریم جاده دوتا ساندویچ درست می کردم.پتو هم میاوردیم پهن می کردیم کنار جاده. کیفش بشتر بود.
آقای ایکس: از این کارهای بی کلاس هم می کنی؟
من : بی کلاس نیست که کیف می ده کلی .می تونی پیژامه هم بیاری  که می شینی زمین راحت باشی. بعد شروع کردم با ابی" شب که می شه به عشق تورو" خوندن .غلط غولوط.سر راه هم انقدر گیر دادم که من باید برم دستشویی دم یه طویله نگه داشت . اما نفهمیدم چه جوری کارمو کردم پریدم بیرون .چون می ترسیدم منو جا بزاره بره..خلاصه نم بارونی هم گرفت . گفت: من عاشق بارونم .تو چی:
من: منم همینطور این سان روفتو باز کن.
آقای ایکس: بارون میاد آخه...خیس می شیم.
من : ا...پس چیه بارونو دوست داری ؟ همین خیس شدنش خوبه.
آقای ایکس: روکش ماشین خیس می شه
من: به به .خسیس هم هستی
خلاصه با اکراه سان روف رو باز کرد.منو داشته باشین که قطرههای بارون رو مژه هام و ریملهام که هی می ریخت پایین.تازه چون ترافیک هم بود کفشهامو در آوردم چهار زانو نشسته بودم. کارد می زدی خونش در نمی آمد. به نشانه اعتراض سان روف را بست .که خدا خیرش بده داشتم یخ می کردم. اگه بحث مسخره بازی نبود عمرا تو اون بارون همچین در خواستی می کردم.
خلاصه اون کمی از تجربیاتشو دوست دخترای سابقش که همه مانکن بودن و از ویلاشون و همه چی گفت .2تا بحث علمی هم کرد که فکر کنم صبح از یه روزنامه حفظ کرده بود چون اصلا نفهمید چی گفت. رفتیم نایب چالوس. جاتون خالی من چلو کباب خوردم با پیاز اون جوجه کباب خورد. نصف غذاشم گذاشت که کلاس بزاره.الته من هم هی چنگال می کردم تو بشقابش از جوجه ها بر می داشتم. صورت حساب را که آوردند جوری گذاشت که من ببینم. من گفتم می خوای من حساب کنم؟ خندید و گفت دفعه بعد ان شاالله...بعد بقیه پولش را که آوردن همه پول را برداشت دریغ از یک ریال انعام. به دربان دم در هم من انعام دادم. دو تا فحش "کش دار " هم به دربان داد که اینها ماشین من را که دیدن می خوان سرکیسه ام کنن. موقع برگشت بارون تند تر شده .اما سان روف همچنان باز بود. این بار چون من پیاز خورده بودمو یه بند حرف می زدم. ازش پرسیدم اوقات فراغتتش چه کار می کنه. گفت با بچه ها قلیان می کشن. از نیمه راه دیگر حرفم نیومد. او هم از فرصت استفاده کرد و گفت که چقدر پول داره!!!! برای صدمین بار البته ..رسیدیم دم خونه. تشکر کردم. گفتم که خیلی خوش گذشت . اون هم گفت به او هم خوش گذشته و تا حالا کسی رو شبیه من ندیده!!!!!!
با کمال تعجب دو روز بعد تماس گرفت .  گفت از من خوشش آمده .ازش عذر خوای کردم و یک جورایی فهموندم که من به درد شما نمی خورم . شما حیف می شید!!!. اون  هم کمی فکر کرد و گفت حق با شماست.....
تا ماجراهای دلبرانه بعدی .فعلا خداحافظ.

اندر احوالات همسایه داری

کلا کوچه ما چهار تا خونه داره که دست بر قضا و بر حسب پیشامد اتفاقات نادر ، سه تا از این چهار خونه  همزمان اقدام به تخریب و ساختن مجدد کردن .لازم نیست که ذکر کنم که بد حادثه تنها خونه ای که تصمیم گرفته سر پا بمونه همین خونه فکسنی ماست .یک خونه قدیمی که از تمام درزو دورزاش علاوه بر سوز انواع و اقسام جونورها به زودی میان بیرون . اینها که هیچ تازه هر کلنگی که ساختمونهای مجاور می کوبن یه ترک ناقابل به دیوار ما ظاهر می شه . از اینها گذشته کوچه پر شده از انواع و اقسام کارگرهای زحمت کش از هر قبیله ای که با توجه به کثرت بانوان خوش برو رو در ساختمون ما لازم نیست که بگم چه وضعیت بغرنجی داریم برای تردد!!!!اما اصل مطلب اینه که ده سال پیش ما اولین ساختمونی بودیم که تصمیم به تخریب و نوسازی گرفتیم که مثل تمام کارهای تیمی در ایران به سرانجام نرسید . از اون سال به بعد هر سال جلسه با محوریت تخریب و نوسازی برگزار شد و در نهایت هم با دعوا و مرافه بی هیچ نتیجه ای تموم شد . تا اینکه امسال شرایط فعلی پیش اومد و یک تکون اساسی به همه داد و دوباره پرونده خاک خورده ده ساله رو کشید بیرون . همه راضی به ساخت شدن الا دو نفر . یک می گه :اینجا داره تجاری می شه دو سال صبر کنین به چندین برابر قیمت می تونیم زمین رو بفروشیم . یکی دیگه که از بیخ تعطیله می گه : من نه می فروشم نه می سازم مگه اینکه وقتی ساختین یه انباری اضافه به من بدین !!! " خیلی دلم می خواد بدونم این با یه انباری اضافه چه می کنه ؟الان هم یه انباری بیشتر از بقیه داره که با دست کاری توی سندش بعد فوت صاحب قبلی  اون رو به چنگ آورده . نمی دونم این همه انباری رو می خواد چیکار؟؟؟فکر کنم آدم می کشه میاره جنازه هاشون رو اونجا دفن می کنه !!!!

خلاصه الان تکلیف یک خونه با زمین بزرگ تو بهترین جای تهران رو باید دو تا آدم پچل تعیین کنن .  .....با خودم فکر می کنم چرا بعضی از آدمها زندگی کردن و لذت بردن ازش رو بلد نیستن ؟؟ چرا بعضی ها انقدر حرص می زنن و طمعکارن که فکر فرداشون امروزشون رو انقدر بی رنگ و رو می کنه ؟؟؟همین دوست مون که انباری اضافه  می خواد -مثل الیور تویست که غذای اضافه می خواست - همه وسایلش رو از پای دیوار جمع کرده که اگه خدای نکرده در اثر ضربه های خونه بغلی دیوارش ریخت اثاثش صدمه نبینن!!!!

مردم عجیبی هستیم و عجیبتر هم می شیم ........

پشه

گاهی وقتها  با خودم فکر می کنم چی می شد اگه خدا پشه ها رو لال می آفرید ؟یا حداقل بهشون یاد می داد با دهن پر حرف نزنن؟یا اینکه اونها هم یکی رو داشتن تو مایه های دکتر شریعتی خودمون که جمله های قشنگ بگه و بهشون می گفت این زندگی که برای تو دوست عزیز پشه دقیقا دوروزه ارزش نداره که به حرص و طمع بگذره ...تو که با یه قطره خون سیر می شی دیگه انقدر دور سرو کله ملت نچرخ ....یا این بدن به این پهناوری چرا بی خیال نوک دماغ و کف پا نمی شی؟؟؟این جاها هم شد جا واسه نیش زدن ؟؟؟ کلا خیلی سوال در مورد پشه ها دارم .....