Tuesday 18 December 2012

یلدای آخر؟؟


می دانی!، قرار نیست دنیا تمام شود ...اینجور شنیده ام و شنیده ای اما دلم می گوید نه !خبری نیست ...خبر که هست آن خبر که می گویند نه ...آن نیست ...امروز که داشتم سمت خانه می آمدم دیدم هندوانه ها قرمز تر از همیشه اند ...سرخ سرخ ...یکیشان را خریدم ...از هندوانه فروش دوره گرد...برای شب یلدایمان ...همان شب که می گویند دنیا تمام می شود ...(بگذار بگویند، من و تو باور نمی کنیم )...داشتم فکر می کردم ...به یلداهای کودکی...به سینی بزرگ پر از انار گل شده ... به ظرف گلپر و نمک ...چقدر این سالها زود گذشت ...
هندوانه با حرکت ماشین از این سو به آن سوی صندوق عقب غلت می خورد ...سرعتم را کم می کنم ...نکند هندوانه پیش از رسیدن به خانه بترکد...نکند دنیا بترکد...بغضم می ترکد...یک دنیا دلتنگی از روی گونه هایم سرازیر می شود ...صدای هندوانه در هق هق گریه هایم گم می شود ....
اصلا کاش تمام شود...نکند تمام نشود ؟! چراغ زردی چشمک می زند ...در با ناله برروی پاشنه می چرخد ....پارکینگ را دور می زنم ...آن گوشه همیشگی ...آن گوشه ی دور پارک می کنم ...هندوانه سالم است ...ردهای سیاه روی گونه ام را پاک می کنم ...ساعت به وقت این گوشه دنیا می گوید آن گوشه دنیا همه خوابند...
نکند دنیا که خواست تمام شود خواب باشم ...اصلا چه فرقی می کند ... اینها همه اش حرف است تمام شدنی در کار نیست ...فرقی هم نمی کند...هندوانه سنگین است ...نه به سنگینی کیفی که در دست دیگر حمل می کنم ...یک چیزی بر دلم سنگینی می کند...رهاشدنش را نفهمیدم اما صدای ترکیدنش را چرا ...هندوانه را می گویم ...چه هندوانه بی رنگی..چه خوب که ترکید ...باید می ترکید ...بس که بی رنگ بود ...دلم آرام می گیرد ...این همه رنگ این همه زندگی ، قطعا ترکیدنی نیست ... تمام شدنی نیست ...دلم آرام می گیرد ...آرام ...

پ.ن:دلم برای بز نداشته ام می سوزد که اگه بود هندوانه بی رنگ ترکیده را به چشم می کشد ........

2 comments: